طعمی متفاوت برای لحظات متفاوت,زندگی متفاوت,متفاوت بودن

اهمیتی نمی‌دهم / که ستاره‌شناسان / درباره اتفاقی که رخ می‌دهد / چه می‌گویند / در خطوط فنجان قهوه / چشم‌های تو / تنها پیشگویی عالم هستند.

نزار قبانی

کنار هم نشستیم/ قهوه سرد شد/ ما گرم شدیم/ سر حرف باز شد/ لیلا شیرین بود/ قهوه تلخ بود/ لیلای گرم و شیرین/ آقا! یه فنجان دیگه لطفا

لیلا نیکرو

فنجانی قهوه در سایه‌های پسین / عاشق‌شدن در دی‌ماه / مردن به وقت شهریور

سیدعلی صالحی

عادت کرده ام به طعم قهوه به آدمهای پشت پنجره ی کافه... دستهایی که می روند ؛ آدمهایی که نمی مانند ... به تو که روبرویم نشسته ای قهوه ات را به هم می زنی می نوشی می روی... یکی به آدمهای پشت پنجره ی کافه اضافه می شود...!!

مرضیه احرامی

برای درست کردن یک قهوه خوب سه چیز لازم است: اول قهوه٬ دوم قهوه و سوم باز هم قهوه

الکساندر دوما

قهوه مهارت‌های تحلیلی ما را افزایش می‌دهد؛ در حالی‌که چای خصلتی آشتی‌جویانه دارد و خود را با جهان وفق می‌دهد. برای همین نیز رنگ‌های گوناگونی دارد تا وفق دادن را آسان‌تر کند. اما قهوه‌ی خوب همیشه فقط و فقط سیاه است.

بودو کیرش‌هوف، نویسنده آلمانی

قهوه/ آدم‌ها را/ دست‌ها را/ به‌هم نزدیک‌تر می‌کند

نمی‌توانم زیست بی‌تنفس هوایی که تو تنفس می‌کنی و خواندن کتاب‌هایی که تو می‌خوانی و سفارش قهوه‌ای که تو سفارش می‌دهی و شنیدن آهنگی که تو دوست داری و دوست‌داشتن گل‌هایی که تو می‌خری

نزار قبانی

احساس بدی دست می‌دهد با مشاهده‌ی مردمی که قهوه می‌نوشند و انتظار می‌کشند کاش می‌توانستم آن‌ها را در خوشبختی فرو برم آن‌ها به آن نیاز دارند آن‌ها بیش از من به آن نیاز دارند در کافه‌ها می‌نشینم و می‌بینم که آن‌ها در انتظارند به گمانم کار دیگری نیست که بکنند مگس‌ها روی شیشه‌ها بالا و پایین می‌روند و ما قهوه‌مان را می‌نوشیم و وانمود می‌کنیم که یکدیگر را نگاه نمی‌کنیم من همراه آن‌ها انتظار می‌کشم در بین حرکات مگس‌ها مردم در رفت و آمدند

چارلز بوکوفسکی

چون قهوه به‌دست گیرد آن حب نبات / از عکس رُخش قهوه شود آب حیات
عکس رخ او به قهوه دیدم گـــــــــفتم / خورشـید برون آمده است از ظلمات

شاطر عباس صبوحی

زندگی فقط یک فنجان قهوه است، پس از فنجانی دیگر. دنبال چیز دیگری نگرد.

برتراند راسل

قهوه صبح‌گاهی همچون دمیدن پروردگار در کالبد انسان است؛ زندگی می‌بخشد.

همیشه می‌توانستم به یک کافه بروم و مشغول نوشتن شوم و تمام پیش از ظهر را با یک شیرقهوه سر کنم‌؛ در حالی‌که پیشخدمت‌ها مشغول تمیز‌ کردن و جارو کردن بودند و هوا رفته رفته رو به گرمی ‌می‌گذاشت.

ارنست همینگوی

من و او در کافه‌ای گرم، دور از همهمه‌ی برف نشستیم. و به فاصله‌ی دو قهوه که تو آوردی نگاه‌مان بخار زد.

اشکان حسین‌زاده

و بوی قهوه‌ی تازه می‌آمد. و زمین‌های خیس بوی قهوه‌ی تازه می‌داد. و کوچه‌های بیروت بوی قهوه‌ی تازه می‌داد. و آب دریا بوی قهوه‌ی تازه می‌داد.

مریم مومنی

او را می‌نوشم و تو را می‌بینم که کف فنجان دراز کشیده‌ای آرام تلخ مبهم قهوه‌ای

ابراهیم سلطانی

چه روزی است امروز/ قهوه‌ای منفرد/ تلخ/ معطر/ امروز را به خاطر بسپاریم

حسین منزوی